از صمیم قلب برای بقیه انسان ها چی طلب می کنی، در واقع باشنیدن اتفاق های خوب یا بدی که براشون می یوفته چه حسی پیدا میکنی، مثال از خودم می زنم تا واضح تر بشه. در اوایل سال که بورس خوب پیش می رفت و اتفاقات خوب می یوفتاد، من در برخورد با کسانی که در بورس سود می کردن، حس خوبی نداشتم مدام اون ها رو با پشیمانی و ضرر تصور می کردم، البته نه دانشی داشتم و نه خودم در بورس بودم ولی این حس من بود. در واقع این حس و فکر باعث می شد همچین شرایطی برای من یک روز پیش بیاد، و یا چند وقت پیش نزدیک یکی از همکارهای شغلیم (به تعبیری در گذشته رقیب شغلی) مغازه ای مشابه باز شد که باعث کسادی بازارش شد، یادمه با شنیدن این موضوع خوشحال شدم و خب چند وقت بعدش همچین اتفاقی برای منم افتاد.
من واقعی در اون زمان این آدم بودم، یک آدمی که برای دیگران بد می خواست و از بدبیاری های بقیه خوشحال می شدم، هرچند و تاکید می کنم هرچند در عمل هیچکاری نمی کردم.